درد دل 

نمیدانم این هایی که میگویم مناجات است یا درد دل... اما میدانم که درد است...

درد است این که مناجات هایم با تو دیر میشود...

درد است این که به کلبه دلم با تو سر نمیزنم...

به تاریخ مناجات قبلی ام نگاه کردم. انگار سال هاست با تو سخن نگفته ام...

دلم تنگ توست... چه کنم از دست این من من؟...

که تا مناجات میکنم وسوسه ای در دلم می اندازد...

تو به دادم برس... که کمک به سال میرسد دوری ام از کتابت...

که همنشین شده بودم... شاید از سال بگذرد که  مناجات خواندم از صحیفه ات...

دلم را قبار گرفته... فکرم راکد شده... قلبم خاموش شده...

و نمینوانم حضور کودکی شیرین در زندگی ام را به بهانه ای برای همه این ها کنم...

انگار که نفسم بهانه میخواهد... کمکم کن پروردگارم... راهی برایم بگشا...

همتی در من بگمار تا بسی بهتر از گذشته با تو خلوت کنم...

درماندگی ام را فقط تو میدانی و تنها تویی که همیشه با من می مانی...

دردم را تنها تو درمانی...

تویی که در درون تاریکی ام نوری روشن کردی تا با آن ببینم...

تویی که در درونم، قلبم را قوت بخشیدی...

تویی که در درونم طنین صدایی انداختی تا با آن از تو بخواهم...

پس تو ای پروردگارم... می خوانمت تا اجابت کنی مرا.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد