-
[ بدون عنوان ]
1390,01,01 15:12
داداشی نباید، اما من گریه ام میگیرد. من گریه ام میگیرد وقتی میبینم پسری چقدر با خواهرش یا برادرش مهربان است. یا بر عکس دختری چقدر با برادرش یا خواهرش مهربان است. این مهربانی نیست که به گریه ام می اندازد، یک چیز دیگری است که دقیقا نمی دانم چی هست یا نیست... ولی من کاملا حسش میکنم. دیروز تو مترو نشسته بودم، دیروز یا...
-
[ بدون عنوان ]
1389,12,28 13:22
درد دل نمیدانم این هایی که میگویم مناجات است یا درد دل... اما میدانم که درد است... درد است این که مناجات هایم با تو دیر میشود... درد است این که به کلبه دلم با تو سر نمیزنم... به تاریخ مناجات قبلی ام نگاه کردم. انگار سال هاست با تو سخن نگفته ام... دلم تنگ توست... چه کنم از دست این من من؟... که تا مناجات میکنم وسوسه ای...
-
[ بدون عنوان ]
1389,12,28 13:20
گفتی... ای مهربان تر از واژه مهربانی گفتی دل های ما با نقاب به سامان نمی رسد گفتی با شک و ترس، انسان به ایمان نمیرسد گفتی بن بست های ما به خیابان نمیرسد گفتی عمر همه ی گل ها به زمستان نمیرسد گفتی فصل بارانی چشم های دل شکسته به بی حاصلی نمیرسد گفتی.تو گفتی به ما. گفتی... اما سخت در گمان اشتباه، نرسیدن ها را رسیدن...
-
[ بدون عنوان ]
1389,12,28 13:11
خدایا نزدیک ترین ، تنها ترین و امن ترین. تو آنی که بی هیچ واهمه ای می توان با او سخن گفت. هر چه را که فکرش را کرده باشیم یا همان دم فی البداهه بیاید، میشنوی، بی آن که خرده ای برما بگیری. آستانت همیشه به وسعت تمام شکوه ها و حرف های نا گفته ماست.